تاریخی که فراموش میشد...
تاریخی که نگذاشتند فراموش شود...
تاریخی که نگذاشتند فراموشش کنند...
تاریخی که نخواهیم گذاشت فراموشش کنند...
صبح یک روز عادی که وارد مدرسه شدم. طبق معمول هر روز وارد غذاخوری شدم تا ظرف غذایم را بگذارم. وقتی برگشتم کنار ورودی غذاخوری سطل آشغالی بود.
سطلی که باید توش "آشغال می بود" ولی چیز دیگری درون آن بود چیزی بسیار با ارزش تر از "آشغال" ، تاریخ یک مدرسه درون آن بود، تقدیر نامه ها، عکس های قدیمی، اردو های مدرسه، عکس های یادگاری معلمها، از هر کس می پرسیدی یک جوابی می داد هیچ کس جواب درست و حسابی نمی داد. ولی این گونه که پیدا بود سرنوشت همهی این ها یک جا بود سطل آشغال! دور و برم را نگاه کردم. هیچ کس توجه نمی کرد، هیچ کس حتی به خودش زحمت نمی داد خم شود و نگاه کند که این ها چی هستند. رفتم و شروع کردم به برداشتن بعضی از آن ها و عکس گرفتن از آن ها و کم کم توجه بقیه هم جمع شد و چند نفری شروع کردند به نگاه کردن و غرغر کردن. ولی نمیدانم چر حتی بعضی "می ترسیدند" دست بزنند. این ها همان ترسو هایی هستند که...
نمیدونم چه کسی فکر کرده که این ها باید دور ریخته می شد ولی هر کی بوده هر فکری کرده من از همین جا به عنوان یک هیچ کاره که میتواند کاره باشد میگویم که آن شخص
""غلط کرده""
ما اعتراض خودمان را به گوش مسئولین رساندیم و جوابی که گرفتیم این بود: -این ها این جوری دور ریخته نمی شوند و جدا می شوند و...
ادامه این قضیه از طریق همین پست پیگیری می شود.
بقیه عکس ها در ادامه مطلب